۱۳۸۹ تیر ۵, شنبه

بردار دگر بردار به دارم زن از روی پل فردیس

امشب بهش فکر کردم. به اینکه دوست دارم الان زندگی تموم بشه ومن مجبور نباشم زندگی کنم!
این یک جمله کاملا دپرسانه است. اما اصلا منظورم دپرسی نیست، بیشتر منظورم خستگیه. حتی انقدر جون ندارم که نفس بکشم با اینکه کلی علایق دوست داشتنی دارم دوروبرم، کلی چیزهای هیجان انگیز. غم زیادی ندارم شاید فقط یه ناراحتی خاص دارم که همه اطرافیان دارن با تاکید می گن که زیاد هم مهم نیست. یعنی می خوام بدونید که کلا این فکر باسیه این نیست که از زندگی سیرشدم یا اینکه نا امید شدم یا هرچی دیگه، بیشتر برای اینه که تواناییش رو ندارم. توانایی هیچ جور تلاشی برای ادامه دادن زندگی رو. قبلا ها وقتی اینجوری می شدم فکر می کردم که دوست دارم الان برم یه جا یه گوشه ای توی طبیعتی یه مدت استراحت کنم. اما الان فکر می کنم حتی توانایی اینکه صبح پاشم از خواب رو هم ندارم. اینکه مثلا فکر کنی باید چی بخورم تا زنده بمونم؟ اینکه الان تشنه امه و باید آب بخورم و آب کجاست؟
خلاصه که کلا دلم می خواد دگمه stop رو بزنم و راحت دیگه زندگی نکنم!

۵ نظر:

یک انسان گفت...

مییی توووو

گلناز گفت...

ميدوني غزل شايد راه حلش يه سفر 2 روزه به يه هتل آروم با سرويس دهي خوب باشه .كه همش استراحت كني و يكي بهت سرويس بده.
البته راه سفر هم خودش خيلي خسته كننده است.ميتوني يه هتل تو تهران بري.من هميشه دوست داشتم اين كار رو بكنم.

یک عدد گارفیلد برنامه نویس گفت...

وای من بدجور موافقم با این پیشنهاد! شاید هم به زودی عملیش کردم

یک انسان گفت...

حالا که موضوع سفر و هتله پیشنهاد می دم که بری هتل گاجره! هم نزدیکه هم سرویس خوب می ده هم اینکه آب و هواش خوبه

علي گفت...

عوضش زندگي من رو دور تنده، دكمه استاپش هم خراب شده، در حد تيم هندوراس!!