۱۳۸۹ خرداد ۱۱, سه‌شنبه

بغض غزلی بی لب

گفت آنچه یافت می نشود، آنم آرزوست!
صداش! صداش گرم و محکم و پَره. وقتی اومد روی سن و وطنم رو خوند سالن پر از شور شد. و بعد جادوگری با ساکسیفون و پیانو همراهش بود، به هرکدوم که دست می زد اعجازی از موسیقی یود. تک نوازی ساکسیفونش با ویلون عالی بود و بعد اون پسره شال گردن دار که شیپور می زد. و بعد جیغ و داد و هیجان!
خیابانگرد ها رو که خوند با هر بیتش جیغ هایی که ملت می زدند، جیغ هایی از ته ته وجودشون و آخرش، آخر خیابانگردها پاشدن وایسادن و براش دست زدن، حقش بود. و چقدر صمیمی!
شکنجه های زندگی زیاد می شود...
سنگ در اجتماع ما نماد می شود...
صدای این لبان بسته داد می شود!
واقعا بدون موسیقی چه جوری می شه زندگی کرد، موسیقی خود لذت زندگیه!

۴ نظر:

جاوید گفت...

به نظر من موسیقی تاثیر مستقیمی تو روحیه آدم داره !

ناشناس گفت...

ناشناس کوچک

خوب آخه تنها گزینه ای که اینجا بود و من می تونستم انتخابش کنم ناشناس بود بعد خواستم اسمم رو نگم برا همین ترجیح دادم که بگم نشناس کوچک! کی رفتی این کنسرتهههه؟ خیلی بدی! من عاشق این بشر می باشم! تک خور

ناشناس گفت...

ناشناس کوچک

می بینم که تحولی در وبلاگت رخ داده و تعداد نظرات صعودی می باشد

يک انسان گفت...

ناسناس کوچک

حالا وقتشه که نظر بدی و من رو بیاری اول جدول بلاگ هایی که معتادشونی