۱۳۸۹ خرداد ۲۴, دوشنبه

آتش در دل فکن، بر پا کن صد شرر

یک عمر
در انتظاری تا بیایی آن را که
درکت کند و تو را
همان گونه که هستی بپذیرد.
و عاقبت
در می یابی که او
از همان آغاز
خودت بوده ای.
باور کردن این جملات خیلی سخته، به همون سختیه حرفهای آدمهای فرزانه. اما سختیش اینه که این حرفها درسته و بلاخره یه روزی می فهمی که باید باورش می کردی و این فقط بستگی به زمان داره که کی؟ وقتی که هنوز وقت داری تا رویای شخصیت رو بسازی یا وقتی که سالها رو صرف وایسادن جلوی همه اون تک نشانه هایی کردی که به عنوان معجزه های زندگی جلوی روت قرار گرفتن تا نشونت بدن که چی رو باید باور کنی و تو به جای بازکردن ذهنت برای ناشناخته های به ظاهر ترسناک، چسبیدی به همه اون شناخته های به ظاهر عمل شده. و بعد سالیان می فهمی این اونی نبود که می خواستی.

خودت زندگی ات را می سازی
چنان که عنکبوت، تارش را.
گاه
آزمون بسیار باید
برای استواریِ تارِ نخ.
و این هم درسته به همون درستیه اولی و به همون دردناکی. و بعد وقتی شروع کردی به باور کردنشون، ته دلت می لرزه. احساس می کنی الانه که تمام دنیای زیر پات فرو بریزه و تو توی فضای بی انتها معلق بشی . حتی بعضی جاها ریزشهایی رو احساس می کنی و وحشتزده به تکه های سفتری چنگ می زنی. اما همه این باورها داره توی مغزت بیشتر ریشه می دوونه و تو ته قلبت می دونی که یه روزی باید همه اون تکه های سفت باورهای قبلیت رو بریزی دور و تکه های سفت تر دیگه ای رو بسازی. تکه هایی که تا مدتی بیشتر بهشون اعتقاد خواهی داشت. وقتی به این فکر میکنی که قراره زندگیت تو دستهای خودت ساخته بشه، خودت و تنها خودت بدون هیچ کمکی با مسئولیت خودت روی پای خودت، در لحظه اول به تنهایی و غم زیادی که برات میاره فکر میکنی. اما وقتی تونستی از پس لحظه اول بر بیای می تونی به آزادی فکر کنی و به رسیدن به همه اون انتهایی که دوست داری. به باور کردن به همه زندگی و شاید رسیدن به خود زندگی.

والاترین اندیشه هایت
آگاه است بر
تمامی آینده.
و اگر
به نجوایش
گوش بسپاری
در می یابی که پاداشت
سرور و شادمانی بی پایان است.
تو کتاب گویای با آهنگ های نامجو که هدیه دوست 11 سال کوچیکتر همروز متولد منه، می گه " بزرگترین دروغ جهان اینه: درلحظه ی مشخصی از زندگی، ما اختیار بروی زندگی خودمون رو از دست می دیم و از اون به بعد سرنوشت، حاکم زندگی ما می شه. و این چیزیه که توی بیشتر کتابها می خوان به ما بگن!" و جای دیگه پادشاه سالیم می گه: "افسانه شخصی چیزیه که همیشه آرزوش رو داری. همه آدمها اول جوونی می دونن افسانه شخصییشون چیه. توی اون دوره از زندگی همه چیز روشنه، همه چیز ممکنه و آدم از داشتن رویا و آرزوی کاری که دوست داره توی زندگیش بکنه نمی ترسه. اما با گذشت زمان نیروی مرموزی کار خودش رو شروع می کنه تا ثابت کنه که تحقق بخشیدن به افسانه شخصی غیر ممکنه!" ( سلام به فیروزه و تئوری بزرگ شدن). بعد دقیقا وسط گوش دادن به داستان بود که یاد پیانو و کتابفروشی با چایی که سرو می شه افتادم. یاد اون خونه ای که دوست دارم داشته باشم، یه خونه حیاط دار قدیمی که خودم بازسازیش کرده باشم. از این خونه ها که دیواراش رو گیاه های رونده سبز کردن. خونه ای که من قراره توش نویسنده بشم و کلی جای خوبی باشه اونجا. و بعد یادم افتاد که من پارسال کلا ترک کردم رویای پیانو زدنم رو با اینکه اونموقع پول داشتم اندازه پیانو خریدن و تا دم دم پیدا کردن معلم و جا و مدلش هم رفتم. اما ولش کردم چون آدمهای خبره گفتن که یاد گرفتن پیانو مال سنین پایین و من دیگه داره دیرم می شه و اینکه صاحبان خونه ای که توش دارم زندگی می کنم گفتن که صدای پیانو خیلی زیادی بلنده و نمی تونن تحملش کنن. آدمی بود اونموقع که بهم می گفت انجامش بده که اون چیزهایی که تو کلت می گذره رو واقعیش کن اما اون آدمه اونروز ها زورش نرسید به همه اون افکار خرد کننده ای که دوروبرم می چرخید و من به هر حال به خواست خودم رها کردم رویایی پیانو داشتن و پیانو زدن رو با اینکه هنوز اون مغازه پیانو فروشی زیر پل صدر بهترین جای دنیاست برای دختر کوچولوی من. اما امشب من نگران بقیه رویاهام شدم. می دونم که من یه روزی یه پیانو خواهم داشت حتی اگه 99 سالم باشه و حتی اگه هیچ وقت یادش نگیرم. اما رها کردن یک رویا چون به نظر زیادی رویاست خطر ناکه، خطر خراب شدن زندگیه ، خطر یه ذرت بوداده فروش شدنه به جای اینکه چوپونی بشی که عاشق مسافرته!*

و همه اینها نتیجه 3 روز استراحت مطلقه و خوردن و خوابیدن و کار فرهنگی کردنه که موثر ترینشون:

Alice in Wonderland


من دیگه کاملا عاشق این Tim Burton کرده با همه اون هوشش در درست کردن یه سوژه جدید از یک چنین سوژه کهنه ای و خب دیگه Johnny Depp هم باشه با همه اون حرکتهای عجیب دوست داشتنیش عیش کامله.
وقتی به آبجی کوچیکه می گم که دوست دارم این همه خلاقیت این همه imagination فوق العاده این مرد رو، اونکه از همه دنیای هنر بیشتر می دونه می گه که استاد برتون توی جشنواره کن یه دفترچه به همه نشون داده که توش عکس های نقاشی شده تمامی فیلم های که ساخته رو داشته ، نقاشی هایی که خودش کشیده قبل اینکه کاری رو شروع کنه.

و

که بدجوری فیلم خوبیه باسیه اینی که ببینی این حس خونخواریه آدمی زاد، حس قدرت طلبیش و حس بدست آوردنش به خصوص کلمه Passion که جزء لغتهای دوست داشتنیه منه، چه جوری می تونه همه چیز رو نابود کنه و چه طور نابود کرده در طول این همه سال در دنیا.
به غیر از داستان اصلی که داستان زنیه منجم در سالهای دوری در یونان باستان که بهت نشون می ده چطور آزاد روی پای خودش وای می سه. در بطنش تقریبا ضد دینه و نشون می ده که چطور دین در واقع وسیله ایه برای کسب قدرت و بدست آوردن راهی برای زور گویی و اینکه به نظر من چقدر همه چیز در تاریخ درس گرفتنی و تکرار شدنیه .
خب ببینین هر دوی اینها رو حتما و از هنر لذت ببرین.

و
نجوای دلتون یادتون نره.

پ.ن: دعای رحمت می فرستیم بر باعث بانیه این ماجرایی که حس مسئولیت پذیری من رو فعال کرده تا خودم رو مجبور کنم حتما دیگه به خاطر گل روی همه خواننده های اینجا، یه مطلب جدید از خودم در کنم حالا هرچقدرم نامفهوم و اینکه کلا بنده هی دارم به سوی مسئولیت پیش می رم! ان شاء الله!

* : یه فروشنده ذرت بوداده همیشه دلش می خواسته که چوپون بشه تا بتونه مسافرت کنه اما اینکارو نمی کنه چون فروشنده ذرت بوداده وجه مثبتری داره نسبت به یه چوپون و بهتر بهش زن می دن، پس اون رویاش رو به خاطر نگاه دیگران به خودش فرا موش می کنه. قسمتی از داستان کیمیاگر پائلو کوئیلو

۷ نظر:

daybeh گفت...

بريم دسته جمعي چوپون شيم..

فیروزه گفت...

خواستم یادآوری کنم که قرار بود من آب پرتقال بخورما!!!
خوبه که پیانو رو می خری،حتی اگه 99 سالت شده باشه:)

(آب پرتقال فراموش نشه:) )

یک عدد گارفیلد برنامه نویس گفت...

آب پرتقال سر جاشه عزیزم! می خرم پیانو رو اما به عنوان دکور خونه!

یک عدد گارفیلد برنامه نویس گفت...

می شه واقعا؟دی به! من می خوام برم چوپون شم!

یک انسان گفت...

خیلی ببخشید که من هر بار اومدم بخونم نشد ):

Seveni گفت...

inke nabayad montazer bashi ta darket konan,dardnake,ama inke betuni be donbale afsane haye shakhsit bashi va beheshun beresi arameshnake...dar zemn man be onvane afsane shakhsi belakhare ye ruz miram tu ye kolbe vasate jangal miziam,bar o bach e choopoon mitunan asra bian ba ham ye ghahve noosh jan konim odokhaniat o ... bah bah

بیژن گفت...

چوپون ها امروز مدرن شده اند ، جای اینکه دنبال گوسفندان راه بیافتند علف رو جمع می کنن می دن گوسفندان بخورند ! جدی می گما ...
ذرت بو داده فروشی هم شغل جالبی ها می شه روش فکر کرد !