۱۳۸۷ آبان ۵, یکشنبه

توبه شکستن

وقتی یه بسته شکلات RitterSport فندوقی روی میزت باشه، کلا یادت می ره که دیشب بعد از دیدن عکسهای سه ماه پیش، با خودت قرار گذوشتی که از گلابی بودن در بیای ! فقط فرقش اینه که به جای اینکه یهو بخوری آروم آروم از ساعت 8 که همکار خارج رفته به عنوان سوغاتی آورده تا ساعت 5 خورد خورد می خوریش و هر دفعه به خودت قول می دی که این دفعه آخره! اما درمورد RitterSport حرف بیهوده ایه!

یه سوال تخصصی : چرا آقاینون وقتی می خوان طرف مقابلشون رو خر کنن از کلمه عزیزم استفاده می کنن!


۱۳۸۷ مهر ۲۹, دوشنبه

من! تو....

وقتی داد می زنی، حالم بهم می خوره! اصلا مهم نیست که کی بودی و کی می تونی بشی، فقط من رو توی خودم فرو می بری و مجبورم می کنی که فراموش کنم که چقدر دوستت دارم. من هی بیشتر سعی می کنم به این فکر بچسبم که تو چه آدم خوبی بودی و تو هی صدات رو بلند می کنی و بیشتر من رو از این فکر دور می کنی. و این تلاش بیهوده ای که من و تو شروع می کنیم فقط مارو خسته می کنه. در نهایت هردو از معرکه به در می شیم، من بیخیال فکرهای خوبم می شم و تو بیخیال تغییر دادن من!
کاش مغزم دگمه Shift+Del داشت اونوقت من همه اون حرفهای وحشتناکی که با صدای بلند بهم گفتی و با فشار توی مغزم Save کردی رو از توی فایلهای حرفهای تو Select می کردم و دگمه رو می زدم و دوباره زندگی رو شروع می کردم. اما خدا دگمه Shift رو برداشته و فقط می شه Del کرد. باسیه همینه که من فردا صبح می تونم پاشم وزندگی رو شروع کنم چون شب قبلش با معذرت خواهی هات سیستم عامل قلبم اتوماتیک حرفهات رو از مغزم پاک کرده اما فقط رفتن تو Recycle Bin!
می دونی اما اشکال کار کجاست! اینکه مغزم هم سیستم عامل جداگانه ای داره که نسبت به حرکت های قلبم حساسه! نمی تونه جلوش رو بگیره اما به جاش هر دفعه که قلبم حرفهات و پاک می کنه، مغزم روی قلبم یه برنامه رو اجرا می کنه ! این برنامه اسمش "دلایل دوست نداشتن توئه!" می گرده و تعداد فایلهایی که توی قلبم به نام تو ثبت شده رو پیدا می کنه و اونها رو خراب می کنه.البته نه همشون رو بلکه تعداد مشخصی رو که نسبت مستقیم به تعداد فایلهای پاک شده توسط قلب داره.
می دونی چی می شه ؟ هر دفعه بعد از همه اون سرو صداهای وحشتناک تو با حرفهات و با کارات من میخ هایی که وارد روحم کردی رو در میارم اما در واقع جای همشون اون تو مونده و هنوز هم روشی برای پر کردنشون اختراع نشده.
می ترسم یه روزی تو کشمکش بین من و تو وقتی دارم سعی می کنم یاد خودم بیارم چقدر دوستت دارم، دیگه فایلی پیدا نکنم که بخوام تو مغزم Load کنم. اونروز بنظر تو می تونم به بلندی خودت سرت داد بکشم و تمام کارهای بدت رو به روت بیارم؟
فکر کنم باید تمومش کنی روح من دیگه جایی برای یه سوراخ جدید نداره، فقط بس کن!

۱۳۸۷ مهر ۲۸, یکشنبه

حرف های عجیب 1

شروع یه بازیه تازه، همه چیز از اول، همه حرف چیدنها، حدس زدنها، کشف کردن ها !
همه چیز بستگی داره به اینکه کجا و چه جوری برگه هاتو بچینی و کی روشون کنی. و اینکه آیا طرف مقابلت هم خوب بازی می کنه یا نه! کدومتون زودتر حوصلش سر می ره ! کدومتون زودتر کل دست رو می بازه! همیشه کشف همه اینها لذت بخشه. فقط باید دید کی به آخرش می رسه!
ایندفعه فکر کنم بازی راحتی باشه، دست رو می شه جلو جلو خوند! به هر حال برای مدتی جالبه!

بعضی وقتها فکر می کنم چقدر راحت می شه به این کلمه نزدیک شد: "هرزه!"
اما زندگی اینجوری بعضی وقتها هیجان انگیزتر می شه برای مدتی و این جالبه!

۱۳۸۷ مهر ۱۲, جمعه

شروع بیست و نه سالگی

دلم می خواد فرار کنم. تو روز تولد 28 سالگیم، جایی که دقیقا سر پایینی رو به 9 شروع می شه، دلم می خواد فرار کنم. فرار کنم و برم یک جای دور.
با اینکه می دونم هیچ فایده ای نداره. چون بعد از اینهمه سال هنوز نمی دونم که از کی دلم می خواد فرار کنم. خودم یا بقیه!
کدوم بیشتر من رو تحت فشار می زارن؟ خودم یا بقیه؟
درست مثل این می مونه که بگی مرغ اول بود یا تخم مرغ. هر کدوم دلیل اون یکین و بدون هم وجود ندارن.

فکر کنم شروع 29 سالگی یعنی که ممن باید بشینم فکر کنم.
شروع 29 سالگی....

چرا امسال انقدر این عدد مهم شده؟ چی رو ثابت می کنه این عدد؟

چند سالت شده پیرزن؟

ادامه داستان 24 ساعت بعد(شاید هم کمتر)
بعد از حدود یک روزی که از شروع 29 می گذره احساس بهتری دارم. کلا دوباره فراموش کردم که این عدد هم وجود داره . چون از امروز صبح بازهم فهمیدم که این منم که تعیین می کنم دنیا خوب باشه یا بد. می شه تو ناراحتی این عدد دورقمی که دهگانش هی داره به سه نزدیک تر می شه موند. می شه هم بیخیالش شد. می شه بشینی فکر کنی که خب چه غلطی کردم تو این سالها که عقلم رسیده بوده و می بایست قاعدتا یه غلطی می کردم و بعدش هم نتیجه بگیری که هیچ! می شه هم فکر کرد چه عالی یک ساله دیگه می تونم کلی کار های جدید انجام بدم مثلا شاید رفتم و بلاخره دوتا از این کتاب روانشناسی های خاک خورده توی کتابخونه رو خوندم و یه دوکلام بیشتر حالیم شد. ...
می شه همه اینهارو بود. می شه هم خیلی بد بود هم خیلی خوب! و من فعلا خیلی خوبم چون همیشه از شروع کردن خوشم می یاد. پس فعلا رفتم و دوتا از اون کتابهارو کشیدم بیرون که بخونم. کارهای نیمه تموم پارسال رو ردیف کردم که انجامشون بدم.شاید سال دیگه این موقع هنوز نصف کتاب اولیه هم خونده نشده باشه و دوتا از اون لیست هم بیشتر تیک نخورده باشه. اما من با اینحال یک سال بیشتر زندگی کردم. یکسال بیشتر آدم دیدم و موزیک گوش دادم و غذای خوشمزه خوردم و حرف زدم و حرفگوش دادم و دوست داشتم و شاید هم یکسال بیشتر عاشق بودم!
پس سلام یکسال جدید زندگی من!