۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۲, جمعه

Just غر زدن

دلم برای غر زدن تنگ شده
تو سایت نمی شه غر زد، انگاری که باید اونجا آدم جدی بود که حرفهای مهمی می زنه خداییش هم کی باسیه دردودل های عادی روزانه می ره سایت وهاست و اینا می زنه؟ هیچکی والا
ماهم اگه اینجارو فیلتر نکرده بودن، اصلا از این فکرها به کلمون نمی زد. اما خب دنیا عمرا اونجوری بچرخه که تو بخوای، یعنی حتی تو هیچ جوری هم نخوای و فقط بگی آقا همین که هست خوبه، حتما یه کاری می کنه همونی هم که هست، نداشته باشی.
اینجا که فیلتر شد ماهم که رفتیم کلاس داستان نویسی خلاق و فهمیدیم که کلمه نداریم و نطقمون هم کور شد. بعدترش با کمک جاوید خان بزرگ سایت راه افتاد یه مدتی هم نوشتیم توش اما خب اون حس راحتی و خودمونی هیچ وقت اونجا نشد، یعنی هنوز هم خودم می شینم پست های اینجارو می خونم هی می گم ااهه چه خوب بود.
بعد امشب من مریضم و چون تقریبا پاچه هیچ آدم دورو نزدیک رو نیست که نگرفته باشم. (آخرین قربانی احتمالا همین جاوید خانه که الان دارم باهاش چت می کنم) در نتیجه کسی نیست که باهاش حرف بزنم. البته بد خلقی در هنگام مریضی یه جور سنت خانوادگی برای ما به حساب میاد. یعنی هم من وهم خواهرام وهم بابام ، بد مریضیم . بعد خودتون تصور کنید که اخلاق بد من در حالت مریضی چه می شود، درنتیجه که کمتر با آدمها در تماس مستقیم خودم رو قرار می دم که بعد مریضی بتونم تو روشون دوباره نگاه کنم.
این فیسبوخ و پلاس هم که هیچ خاصیتی ندارن، الان یه استوس غمناک گذوشتم تو فیسبوق که من مریضم بیاین نازم رو بکشین ملت همش لایک میزننن. الان یعنی لایک ناز کشیدنه؟ چیه خب؟ خلاصه عین این بچه ها بود که از عروسک های جدیدشون خسته می شدن باز برمی گشتن سراغ همون عروسک کاموایی خودشون ها، ما هم امشب برگشتیم اینجا
یعنی می خوام که سردر اینجا بزنم غرغر های یک گارفیلد و خیال خودم رو راحت کنم!
خب این هم غرهای اینجانب به ترتیب
1- آخه آدم فیلان، من چند دفعه باید بشینم شرح لاس زدن های شما با دخترها رو گوش بدم، بد هی لبخند ملیح بزنم هی بگم وای چه بامزه. خودت جمش کن دیگه. حالا من و این جناب روانشناس نتونستیم هنوز به این ترس ِاز دست دادن من غلبه کنیم و من نمی زنم دوتا زیر گوشت که هی نیای پیش من غر بزنی من دوست دختر می خوام، من بزودی یه دوست دختر می گیرم فلان بیسار. اما خب توهم دیگه حیای گربه رو به حساب بیار دیگه.  اینجوری می شه که من مریض باشم یکبار هم شرح پرستاری های خانم چه بهتر از شما رو گوش داده باشم، لبخند ملیح هم زده باشم پشت تلفن. اما بار دوم یهو صفحه چت ببندم و تمام و دیگه جواب شوخی های صد من یه غاز شمارو ندم! در این حد که دارم به سوال دوستم که گفت این روانشنست داره چه غلطی میکنه پس که تو هنوز ترس از ترک رابطه داری؟ فکر می کنم خب. بعد یعنی یه روزی که این فعالیت های جناب روانشناس به بار بشینه ها، واقعنی ممکنه که دوتا بخوابونم تو گوش اولین پسری که میاد تو چشهمهای من نگاه می کنه و می گه من دوست دختر می خوام!
به هر کسی هم که بگه من چه خواصیتی دارم که همه پسرها من رو  بنگاه دوست دختر یابی و بعدترش گوش راحت برای شرح مسائل اونها با دخترها می دونن جایزه می دم. یعنی به هیچ نوع رابطه دیگری هم تن نمی دن فقط اینکه بنده بشم لَلَشون! البته که خداییش منم خوب این نقش رو بازی می کنم!
2- نشستم این مسخ کافکا رو خوندم. یعنی من از همون بچگیا تا الان هربار این کافکا رو خوندم، نفهمیدم چرا آدم باید یک چنین تیرگی رو بخونه خب؟ بعد اما چند وقت پیش یه آقاهه که خودش در نوع خودش،موجودعجیبه، سرکار گفت که این مسخ کافکارو خوندین فیلان، منم که مثلا ادعای کتاب خونی و اینا نگفتم نخوندم، حتی یه لبخند همچی زدم که آره. بعد رفتم خوندمش. خیلی جالب بود. پسره که باسیه خونواده داره کاری رو می کنه که دوست نداره، یه روز پامیشه می بینه که حشره شده، گنده و زشت و اینا. خانواده هم ازش می ترسن و کم کم همه اون آدمهایی که قبلا نمی تونستن کار کنن و این ازشون مراقبت می کرده، مجبور می شن برن کار کنن تا خرجی دربیارن. بعد یه مدت کم کم خسته می شن که دارن با یه جونور زندگی می کنن، بهش می گن از اینجا برو اگه پسر مایی که باید بفهمی که ما چقدر زجر می کشیم، بعد پسره می فهمه و می میره و اونها از فرداش خوشحال می شن!
امشب که  مریض بودم و هیچکی تو خونه بهم توجه نمی کرد، رفتم تو شب روز مادر اینارو به مامانمن گفتم که آره این کتاب اینجوری بود. چهارتا فحش خوردم که بدجنس بی انصاف اینا، ما اینطوریم با تو؟ اینم نتایج کافکا خونی ما. اما خداییش آقاهه تو شرکت کار خوبی کرد که گفت اینو بخون. هرچقدر خودت رو سفت بگیری هرچقدر بگی می تونم، آدمها بیشتر یادشون می ره که نمی تونی شاید یه جاهایی که شاید کمک می خوای.
2.1- آنتراک غر: چقده خوبه که هنوز بعضی ها تو فیسبوق این سنت حسنه تگ کردن عکسهارو انجام می دن که ما عکسهای دوستهای و فامیل های دور رو مشاهده کنیم و بار فوضولی شبانهیمان بخوابد.
4- بعد من یه عکس گذوشتم اونجا بعد اگه شرح عکس و شرح شعرش و اینا برای کامنت گذارش برود که چه بسا من را به سیخ بکشد و دیگر عزیزم واینها برما روا ندارد، اما ما بسیار موذیانه داریم از هر دوطرف دعوا لطف و مرهمت دریافت می کنیم و هی وسطش می گوییم به خودمان که وات آر یو دویینینگ واقعنی؟ هان؟ واقعنی ها!
5- آخ آخ نشستم این برنامه رامبد جوان که می خواد بره دنبال زندگی هنرمندها رو با هزار بدبختی از توی یوتیوب دیدم. یعنی کل این سه ساعتی که تلاش کردم این و تا آخر ببینم بر باد فنا. همش ادا که مردم چه وظیفه ای در مقابل ما دارن، که ما چقدر خوبیم،که مردم به حریم خصوصی ما میان،که مردم باید هنرمند بشناسن بدونن چقدر کار سختیه هنرمند بودن، که همه چی مصنوعی الکی. شوخی الکی ، صمیمیت الکی ! عین اون شعر نامجو بود، هایییییی الکی. خب آخه مجبوری مردک اینقدر قر و غمیش بیای، بیا بگو می خوام یه برنامه بسازم همین. انقده که دلیل و اما و اگر نداره خب. بعد اما آخرش از اون درخت کاریش خوشم اومد. و صددرصد از خانومش بیشتر خوشم اومده. یه جاهم حتی اشکان خطیبی می گه که باید خدارو شکر کنیم که مثل خارج هی فرط و فرط زندگی آدم رو نمی تونن بنویسن . خب راست می گه دیگه. خلاصه که من الان ناامید فیلان از این که توی این سینما و تلویزیون ما دست از سر شعار دادن و نصیحت کردن و اینا بردارن و یکی پیدا بشه که حرف دلش رو بزنه، والا!
6- آخه سرما خوردن تو روز تعطیل چه فایده ای داره؟ عین تعطیلی تو پنجشنبه جمعه است. سرماخوردگی باید تو طول هفته باشه خواهر من که به ما سرما دادی، یکم دیرتر یا یکم زودتر می دادی
والا
الان من سبک شدم ها:)