۱۳۸۷ مرداد ۳, پنجشنبه

گارفیلد وارد می شود!


الان دقیقا احساس گارفیلد رو دارم، اونجایی که می ره بلاخره سگ رو نجات می ده و بعدش بر می گرده خونه و فقط از این لذت می بره که بشینه روی کاناپه مورد علاقه اش و تلویزیونش رو نگاه کنه، هر چند وقت یکبار هم همه بیان به خاطر نجات دهنده بودنش ازش تشکر کنن!
وقتی همه کارها خوب انجام شده و همه گفتن WOW خیلی عالیه، هیچ چی لذت بخش تر از این نیست که دراز بکشی روی کاناپه و کانال تلویزیون های غیر وطنی رو بالا پایین بکنی ، از قضا هم یدونه فیلم علمی تخیلی با پایان خوش گوگولی بخوره به تورت! به این میگن لذت بردن از زندگی !

البته ما بعد از یکهفته نخوابیدن، با رکورد بیدار موندن تا ساعت 6 صبح، دوشب عین بچه های خوب ساعت 9 می ریم می خوابیم! اما هنوز هم خوابمون می یاد!
فعلا زندگی داره خوش به حالمون می شه ، تا دفعه بعدی !

خب ما که نفهمیدیم کسی می یاد اینجارو بخونه یا نه، اما خب باسیه دل خودمون می گیم. اینجا از برنامه نویس تنها تبدیل شد به گارفیلد و برنامه نویس ، این گارفیلد وجود ما رو هم یک موجودی پارسال کشف کرد که من هم هیکلی هم اخلاقی شبیه گارفیلد می مونم . منم دیدم وای چه خوب پس من چقدر نازم! یعنی خیلی خوشم اومد از این ماجرا، باسیه همین حتی سعی کردم شباهتهای بین خودم و گارفیلد رو بیشتر شناسایی کنم ، بعدش به تاریخ که رجوع کردم دیدم که بعلههه! من از همون بدو تولد خیلی شبیه بودم مثلا اینکه دیدین بچه ها تازه که به دنیا می یان چقدر الکی سرو صدا می کنن ، اما من تا دو هفته اول زندگی اصلا انرژیم رو صرف این همه سروصدا نمی کردم ، بلکه فقط پامیشدم شیر می خوردم و می خوابیدم. (یعنی کودک به این خوبی هیچی تاحالا نداشته!) و کوچکترین صدایی از خودم تولید نمی کردم نه گریه ای نه چیزی ، حتی تا جاییکه بعضی از اطرافیان فکر کردن که خدای نکرده من لال باشم! اما بعد از اون مدت دلدردی پیش می یاد و صدای من هم در میاد!
باسیه همین بود که من با افتخار اسم گارفیلد رو اینجا اضافه کردم، چون به هر حال قسمتی از وجود من شبیه اون هست! حالا اگه بتونم تغییراتی توی این بلاگر بدم ، بعضی وقتها گارفیلد بعضی وقتها یک عدد نویسنده، شاید هم عوضش نکردم ! حالا بعدا تصمیم می گیرم
به هر حال اینجوری شد که گارفیلد هم وارد بازی شد!
همیشه refresh باشین!

۱۳۸۷ تیر ۳۱, دوشنبه

من می تونم!


ویژوال استودیو می گه : ما مجبور شدیم به دلیل بروز مشکلی، به صورت ناگهانی برنامه را ببندیم، به خاطر این اتفاق از شما معذرت خواهی می کنیم. در حال حاضر فایلهای زیر را می توانیم برای شما بازیابی کنیم. در صورت تمایل بر روی دگمه OK کلیک کنید!

در حالیکه دارم کلیک می کنم ، فکر می کنم هه! نمی دونی که تقصیر تو نبود جناب ویژوال استودیو، به صورت ناگهانی برق رفت! کاش وزیر برق یا هر چیزه دیگه که اسمشه، شبیه ویژوال استودیو بود، خنگ اما مودب! فکر کنم اولیش رو البته هست! وگرنه برق ما در عرض یک روز سه بار نمی رفت!

تصور کنید که سه شبه نخوابیدین، الان مریضین، تا صبح هم باید یه کاری رو تحویل بدین! اونوقت قطعا به عقل من شک می کنید که توی این هیرو ویری اومدم وبلاگ می نویسم!

اونهایی که خوابن امیدوارم جای منم خواب خوب ببینن!

۱۳۸۷ تیر ۲۹, شنبه

تو کتاب نوشته الگوی رفتاری یعنی کارهایی که در ضمیر ناخودآگاه ما وجود داره و ما بدون فکر اونهارو تکرار می کنیم!

وقتی کتاب رو خوندم یک الگوی رفتاری در خودم کشف کردم. حتی اگه یک هفته کامل هم تعطیل باشه و وقت برای انجام کارها داشته باشم، من همه همه کارهام رو می زارم از ساعت 4 عصر روز آخر شروع می کنم و خب چون باید تموم هم بشه، پس احتمالا تا ساعت 4 صبح فرداش دارم کار می کنم!

حتی نشستیم با خانواده تاریخچه این الگوی رفتاری رو در آوردیم ، مثل این: من همیشه شب 13به در، داشتم پیک شادی انجام می دادم. یا اینکه همیشه شب امتحانهام یک فلاکس گنده چایی داشتم تا اینکه بتونم تا صبح بیدار بمونم و حداقل کتابم رو یه دور تموم کنم!

کلی هم یاد آوری این خاطرات باعث مسرت خانواده شد، چون هی میشستن می گفتن وای یاده همیشه تو امتحانها کلی کتاب زیر تختت بود، یواشکی می شستی کتاب می خوندی. خلاصه که این الگوی رفتاری به طرز بسیار واضحی در من کشف شد و ما خوشحال از این کشف به زندگیمون ادامه دادیم!

دیشب وقتی ساعت 3 نصفه شب داشتم با یک سری کد زبون نفهم سروکله می زدم، کشف جدیدتری کردم. تشخیص الگوهای رفتاری کار بسیار راحتیه! می تونین چهارتا صفحه از کتاب ها ی روانشناسی رو بخونید تا nهزارتا کشف کنید، اما تغییر الگوهای رفتاری کار حضرت فیله! در نتیجه بعد از خوندن کتاب، شما تغییری نکردین، فقط متوجه شدین چقدر اخلاق های بد دارین و خودتون خبر ندارین!

Refresh باشین!

پ.ن : راستی اون کشف جدید این بود: توی word2007 یه قسمت داره به اسم Publish که می تونی بری توش Account مربوط به بلاگت رو تعریف کنی، بلاگر رو خودش تو لیستش داره! بعدش توی word با همه امکاناتش مطلبت رو بنویسی و آخر سر بزنی PUBLISH و فرت بره تو بلاگت! اینطوری دست آدم برای وبلاگ نویسی سر کار، وقتی کاری نداره ها، باز می شه!

۱۳۸۷ تیر ۲۵, سه‌شنبه

یک چیزی کشف کردم از فواید آفیس و این بلاگر که بسیار هیجان انگیز است! البته بعدا با توضیحات بیشتر خدمت می رسیم اما من از اول می دونستم که این آفیس 2007 خب چیزیست!

۱۳۸۷ تیر ۲۴, دوشنبه


خب ما دیشب رکورد کارمند خوب بودن رو شکستیم و تا ساعت 12 شب در خدمت شرکت بودیم! یعنی خب خداییش کاری که من توش دخیل بودم گیر کرده بود و مشتری گرامی هم بالا سرمون وایساده بود دودستی با چماق که من اینو تا فردا می خوام. نتیجه اش این شد که کار تا حدی راه افتاد و دیگه آخراش خود رئیس مشتری ها می گفت پاشین برین! دیر شد! منم که عین سیندرلا می مونم تا ساعت 12 نشده خیلی خوبم و شجاعم، ساعت که از 12 می گذره یهو شروع می کنم به ترسیدن و هول برداشتن و اینا که وای دیر شد حالا مارو ندوزن توی راه، آژانسش مطمئن هست!
اما کیفش به خلوت بودن مسیر بود، یعنی من اون فاصله از شرکت تا خونه رو که در حالت عادی 45 تا یک ساعت می رم، یک ربعه رفتم! همه جا هم تاریک و بسته بود.
یعنی مدیر خوب هم نعمتیه ها، فکر کن تو محیط اجرایی و به تو هم گفتن خانم جان یه سری از داده های مربوط به DB رو به بر اونجا کپی کن تا ما بیایم. (همینه دیگه گل کاریارو می دن به سطح سه یا!) بعدش تو هم خوشحال که یه صد دفعه ای چک کردی ، حالا نه صد دفعه واقعی مثلا چهار دفعه و می دونی چی به چیه و می بری صبح داده ها رو کپی می کنی . بعدش عصر که می رسه به تست کارهای تو ، هی Error های گنده ، گنده می ده! از اینا که روی صفحه می بینی سکته رو اول می زنی . بعدش که اینور اونور می کنی می بینی که ای بابا چه عاشق بازی در آوردی این وسط ، نصف داده ها رو آوردی نصفش رو نه! تصور کنید توی این وضعیت فشار روحی روانی اجرایی کردن کار توی سایت مشتری، تو خودت رو nerve خودت می ری که ای بابا من چه غلطی کردم پس؟ اما مدیرت در حالیکه نشسته کنارت و داره کمکت می کنه که داده ها درست وارد کنی می گه اشکال نداره که پیش می یاد خب همه اشتباه می کنن! همچی دهنت بسته می مونه.
البته همین کاراش هم هستش که به جای اینکه ساعت 5 پاشی بری سر کلاسی که از قبل اعلام کردی ، وقتی می بینی وجود تو لازمه ، می مونی و کلاس رو کنسل می کنی. خداییش کلاسی که نصف حقوقت رو داده باشی پاش سوختن داره یه جلسه نرفتنش. اما خب نمی شه جانم مدیرم خواست که بمونم و منم که مدیر حرف گوش کننننننن!
آهان اینم بگم ها که این خصوصیات خب از اونجا حاصل می شه که ایشون اولا زن هستن. دوما همشهری هستن! وگرنه که ما مدیر زیاد دیدیم.
شما همچنان بدون Error باشین


۱۳۸۷ تیر ۲۲, شنبه

تست می کنیم


به قول معروف 1و2و3 شروع می کنیم : اکشن!
خب ! قصه از اونجا شروع شد که من به عنوان یک عدد برنامه نویس سطح سوم که توی هرم شرکتهای برنامه نویسی کوچیک و بزرگ تو آخرین سطح هرم از پایین و یعنی تو قاعده هرم و اصطلاحا ته ته ماجرا قرار داره یه روز نشستم ، منظورم نشستن واقعیه ها، آخه توی این ون ها توی مسیر برگشت به خونه واقعا نشسته بودم، خلاصه فکر کردم که دنیا پر شده از نظرات آدمهای کله گنده و حسابی که همش حرفهای قلنبه سلنبه به خورد آدم می دن و واقعا حیف نیست که مثلا نقطه نظرات آدمهای زحمت کش اجتماع های بزرگ مثل ما برنامه نویسان سطح سوم، به گوش دنیا نرسه؟ واقعا حیف نیست که کسی نمی دونه من به عنوان یک عدد برنامه نویس سطح سوم، چه نظرات گهرباری دارم؟ خب واقعا در این رابطه فقدان زیادی داریم! (این قسمت برای ابراز خود بزرگ بینی اضافه شد که دنیا بدونه که بدون برنامه نویس سطح سوم ، و نظراتش ، چه مشکلاتی براش پیش می یاد!)
اما چون برنامه نویس سطح سوم یعنی قشر زحمت کش جامعه، پس این قشر پول اضافی نداره که خرج بیان نقطه نظراتش بکنه و مثلا بره کتاب بنویسه یا روزنامه چاپ کنه یا حتی بره یه سایت شخصی بزنه، در نتیجه نقطه نظراتش همچنان بدون ابراز باقی می مونه! با این که در ابتدا با این تفکرات دچار یاس فلسفی شدم، اما خب خصوصیت یک برنامه نویس خوب ، حالا در هر سطحی، اینه که برای یک مسئله همیشه یک راه حلی پیدا کنه، گو اینکه خود این راه حل منجر به بروز یک مسئله دیگه بشه! و خب راه حل من هم این بودکه از فضاهای مجانی که این شرکت های گنده در اختیار ملت می زارن برای بیان نقطه نظراتم استفاده کنم!
و اینجوری شد که بعد از چند روز گشت و گداز و تحقیقات وسیع اینترنتی به این نتیجه رسیدم که از بلاگر برای این کار استفاده کنم . چون همونطور که می دونین بلاگر و شرکت معظم گوگل مدتهاست با هم در ارتباطن یعنی بلاگر دیگه زیر مجموعه گوگل به حساب می یاد و از اونجائیکه رویای هر برنامه نویسی بازهم در هر سطحی در دنیا اینه که روزی در شرکت گوگل استخدام بشه و کار کنه، پس ما هم برای اینکه از همین الان از منافع شرکت که قراره بعدها درش استخدام بشیم، دفاع کرده باشیم، این کار رو کردیم!
البته پیش خودمون بمونه ها درسته که ما برنامه نویس سطح سه به حساب می یام ها، اما خب یکم بیکلاسی بود اگه می رفتیم از این تولید کننده های وبلاگ وطنی استفاده می کردیم، پس فردا مردم چی میگن!
و بعله اینطوری بود که در راستای همه این حرفها این وبلاگ رو افتتاح کردیم ، البته هنوز رسما پرده برداری نشده و داریم کارهای مقدماتی رو انجام می دیم! اما خب این اولین پست این وبلاگ می تونه به حساب بیاد
آهان داشت یادم می رفت، توی این وبلاگ کلا همه چیز مخلوطه چون این علاقه خاص برنامه نویسهاست که در حالیکه دارن موسیقی راک گوش می دن و نسکافه و بیسکوئیت می خورن کد هم بزنن! حالا دیگه چی از آب در بیاد خدا داند!

بدون Error باشین!

۱۳۸۷ تیر ۲۰, پنجشنبه

تست می شود! ههههه