۱۳۸۷ تیر ۲۴, دوشنبه


خب ما دیشب رکورد کارمند خوب بودن رو شکستیم و تا ساعت 12 شب در خدمت شرکت بودیم! یعنی خب خداییش کاری که من توش دخیل بودم گیر کرده بود و مشتری گرامی هم بالا سرمون وایساده بود دودستی با چماق که من اینو تا فردا می خوام. نتیجه اش این شد که کار تا حدی راه افتاد و دیگه آخراش خود رئیس مشتری ها می گفت پاشین برین! دیر شد! منم که عین سیندرلا می مونم تا ساعت 12 نشده خیلی خوبم و شجاعم، ساعت که از 12 می گذره یهو شروع می کنم به ترسیدن و هول برداشتن و اینا که وای دیر شد حالا مارو ندوزن توی راه، آژانسش مطمئن هست!
اما کیفش به خلوت بودن مسیر بود، یعنی من اون فاصله از شرکت تا خونه رو که در حالت عادی 45 تا یک ساعت می رم، یک ربعه رفتم! همه جا هم تاریک و بسته بود.
یعنی مدیر خوب هم نعمتیه ها، فکر کن تو محیط اجرایی و به تو هم گفتن خانم جان یه سری از داده های مربوط به DB رو به بر اونجا کپی کن تا ما بیایم. (همینه دیگه گل کاریارو می دن به سطح سه یا!) بعدش تو هم خوشحال که یه صد دفعه ای چک کردی ، حالا نه صد دفعه واقعی مثلا چهار دفعه و می دونی چی به چیه و می بری صبح داده ها رو کپی می کنی . بعدش عصر که می رسه به تست کارهای تو ، هی Error های گنده ، گنده می ده! از اینا که روی صفحه می بینی سکته رو اول می زنی . بعدش که اینور اونور می کنی می بینی که ای بابا چه عاشق بازی در آوردی این وسط ، نصف داده ها رو آوردی نصفش رو نه! تصور کنید توی این وضعیت فشار روحی روانی اجرایی کردن کار توی سایت مشتری، تو خودت رو nerve خودت می ری که ای بابا من چه غلطی کردم پس؟ اما مدیرت در حالیکه نشسته کنارت و داره کمکت می کنه که داده ها درست وارد کنی می گه اشکال نداره که پیش می یاد خب همه اشتباه می کنن! همچی دهنت بسته می مونه.
البته همین کاراش هم هستش که به جای اینکه ساعت 5 پاشی بری سر کلاسی که از قبل اعلام کردی ، وقتی می بینی وجود تو لازمه ، می مونی و کلاس رو کنسل می کنی. خداییش کلاسی که نصف حقوقت رو داده باشی پاش سوختن داره یه جلسه نرفتنش. اما خب نمی شه جانم مدیرم خواست که بمونم و منم که مدیر حرف گوش کننننننن!
آهان اینم بگم ها که این خصوصیات خب از اونجا حاصل می شه که ایشون اولا زن هستن. دوما همشهری هستن! وگرنه که ما مدیر زیاد دیدیم.
شما همچنان بدون Error باشین


هیچ نظری موجود نیست: