۱۳۸۹ خرداد ۱۳, پنجشنبه

نه امانی ، نه امیدی، نه به شب نور سپیدی

چند وقت پیش نشستم یه فولدر گنده از کاغذها و دست نوشته هام رو جمع و جور کردم، خیلی چیزهای جالبی توشون بود که خب یه سریشون قبلا منتشر شده یه سری هم نصفه نیمه بود، اما چندتاشون جالب بودن و تمام شده اما منتشر نشده که گذوشتمش کنار. بعد امروز به مناسبت متولد شدن وبلاگ گلادیاتور جان* که خودشو یه آدم معرفی کرده این متن رو می زارم که از همه قدیمیه به حدی که نمی دونم مال کی هست، اما خب دوستش داشتم.
البته بگم این مطمئنا به یاد جناب نقره ای و فیروزه است! یکی حرفاش و اون یکی نقداش:

کی فکرشو می کرد، یه خیابون انقدر خاطره انگیز باشه. یه پیچ، یه سرازیری، یه کوچه نصفه و یه سرازیری مشرف به پارک .
چه خونها که اینجا ریخته نشد،چه فریادها که زده نشد. چه جرمهایی که پنهان شب هنگام در پس این کوچه ها رخ نداد.
خدایی که اینجا کشته شد، به صلیب کشیده شد. خوابی که درآغوش کشیده شد، پرستش شد.
پلنگ مغرور، به خیال خام در آغوش کشیدن ماه از اوج فرمانروایی کوه به پایین کشیده شد.
غرور زخمی پلنگی ، عاشق...
عشقی که اینجا نطفه زد، متولد شد. رشد یافت و در نهایت کشته شد در راه زندگی.
همه این اسطوره ها اینجا توی همین 4تا خیابون، یه پیچ، یه سرازیری، یه خیابون صاف، یه سربالایی، همین!
و هنوز صدای رهگذری در این کوچه می آید، تنها.
کوچه ای ساده، کم رفت و آمد. در ظهر یک روز تعطیل پر از خواب بعدازظهر آدمها!
.

* : ببین از ناشناس کوچولو خوشم نمی یاد، نشستم فکر کردم دیدم این بهت میاد:D

۱۰ نظر:

يک انسان گفت...

مرسی عزیزم!
منتظر بودم یه اسم پیدا کنم! این گلادیاتور خیلی برام زیاده! می ترسم خودم رو به این اسم معرفی کنم! از اینکه وبلاگم رو تو بلاگت معرفی کردی ممنون!

يک انسان گفت...

یه کوچه یه خیابون
یه پیچ سر بیابون
فرقی نداره با هم
یه خاطرست که با هم
همیشه در همه جا
خاطره می مونه بر جا (;

يک انسان گفت...

ببخشید ترجیح میدم بیت آخرش رو به این تغییر بدم

همیشه در همه جا
می مونه بر دلم جا

برا اینکه خاطره تو بیت قبلی بود و تکرارش بی مورد بود

یک عدد گارفیلد برنامه نویس گفت...

پسرم بزار ادیتش رو تموم کنم بعد! خواهش!
بعله درسته!

یک عدد گارفیلد برنامه نویس گفت...

ببین بیا منو تو gmail اضافه کن که انقدر اینجا چت نکنیم!
راستی کل نیک نیم گلادیاتورجان هستش ها نه گلادیاتور خالی !

يک انسان گفت...

آدم به هزااااااااااااااارررر ذوق و شوق میاد کامنت میده می زنی تو پرش! همینه که تعداد کامنتات کمه دیگه )):

یک عدد گارفیلد برنامه نویس گفت...

آره موافقم! من کلا با کامنت گذار جدید مشکل دارم! اوکی کامنت بزار اما در راستای مطلب دیگه، گفتم قسمت چت رو بیاریم بیرون از اینجا ! نمی زاری که!

يک انسان گفت...

من میزارم! گوگل نمیزاره ایمل زدم

جاوید گفت...

منم بازی ، مطلب رو ولش کن چت تو کامنت رو بچسب !

فیروزه! گفت...

درسته که ما هیچ کدوم، دیگه اون آدمای سابق نیستیم، اما خاطراتمون چسبیده بهمون! قضیه همون برق اون نخ نقره ایه که از بین گل و لای گاهی برقش چشماتو می گیره!