۱۳۸۹ آبان ۷, جمعه

بهش بگین برگرده

ساعتها رو نگه دارین، به عقربه ها بگین دنبال هم دیگه نچرخن، دیگه جلو نره هیچی.
چرا روز شب می شه؟ چرا هنوز زمین می چرخه؟ باید وایسه، چرا نمی شه حتی برای یک ثانیه هم نگهش داشت؟
هیچ وقت انقدر زیاد از گذر زمان نترسیده بودم.
انتظار کشنده است.

لطفا برای اونهایی که تنها اون بیرونن، اونهایی که از شب می ترسن و جای امنی نیستن دعا کنین. دعا کنین که روشنایی برگرده،دعا کنین که آرامش و لطافت برگرده.

مرسی از اینکه دعا می کنین و مرسی از اینکه هستین.

۲ نظر:

جاوید گفت...

می تونم بپرسم این انتظار که قبول دارم چیز مزخرفیه تا کی طول می کشه ؟!؟

Sepas گفت...

من در نگاه گذرایی که به این کوچه انداختم، نشانه ای ندیدم که بتواند همذات پنداری با نوشته های مرا توجیه کند. گر چه قبول دارم که خود مولف فاصله ی خاصی با نوشته ی خود دارد که می تواند بیش از هر کس دیگر به خطای دید دچارش کند و نیز قبول دارم که متن معنای نهایی و قطعی ندارد و مولف نیز دقیقاً نمی داند که چه می نویسد و چند درصد از توده ی موهوم درون ذهنش را در متن متعین می کند. ولی شاید اینجا اساساً موضوع متن و اصالت و تاویل آن مطرح نیست، بلکه موضوع ارتباط ذهنی دو انسان است، اعم از اینکه خود مولف باشند یا مخاطب. در این صورت، برای دریافتن پاسخ سوالاتی که در ذهن دارم، بدترین کار اتکا به نوشته های شما، یا پیگیری این ارتباط از طریق نوشتار است. طریقی که در آن همیشه یک طرف غایب است. باز گر چه می شود فکر کرد که زبان خود از فاصله ای با جهان واقعی شکل گرفته و حضور مخاطب و مولف هم نمی تواند به قدر کافی ارتباطی بی واسطه را شکل دهد، چون برای بیان درونیات خود ناچار از کاربرد زبان هستند، اما علی الحساب، در پاسخ به سوالان من، برخورد با مولف از برخورد با متن جذابیت بیشتری دارد. اما اینجا هیچ نشانه ای به امکان رهایی از جهان نوشتار نیست، جهانی که من می کوشم تصویر انسان ها را هر چه کمتر بر اساسش شکل دهم! نمی دانم از پس بیان موضوع برآمدم یا نه. اگر پرسش های من برای شما هم وجود دارند، با من از طریق همین نوشتار به اصطلاح آنلاین تماس بگیرید، شاید بتوانم چیزی را روشن تر توضیح دهم:
Sepas.Azarbarzinmehr@yahoo.de