۱۳۸۹ فروردین ۱۲, پنجشنبه

مشق دیر شده در روز 13

دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن
در کوی او گدایی برخسروی گزیدن
از جان طمع بریدن آسان بود ولیکن
از دوستان جانی مشکل توان بریدن

یه اصلی تو دنیا وجود داره و اونم اینه: همه چیز فانیه! هر چیزی یه روزی شروع می شه و یه روز هم تموم می شه، اینکه روز شروع و روز پایانش کی یه معلوم نیست، اینکه زوده یا دیره هم معلوم نیست. اما اینکه هر دوش حتما هست معلومه. پس فیلسوف ها وعارفها و کلا آدم حسابی ها که به نظر ما، آدمهای عجیب غریب ان، می گن که به هیچی دنیا از ریزترینش تا گنده ترینش از نزدیکترین تا دورترینش دل نبندین که اول و آخرش می میرین و دل بستگیهاتون هم می ره رو هوا.
خب اگه تونستین این فرمول کلی رو رعایت کنین که خوشا به حالتون . اما اگه شما هم مثل 99.9% بقیه آدمها آدم بودنتون تو 120% متعلقاتتون تعریف می شه و به هزارویک چیز ریز و درشت از آدم تا دگمه لباستون علاقه دارید که بدا به حالتون.
که روز شروع هر دلبستگی روز قشنگیه، وقتی برای اولین بار اون دگمه جینگول لباس شب رو توی ویترین مغازه دیدین، یک دل نه صد دل عاشقش شدین، کلی خوشحالی کردین که دقیقا همونی که این همه وقت به خاطرش پاساژ ها رو بالا پایین رفتین و خدا رو شکر می کنین که پاداش اینهمه صبر کردنتون و فحش خوردن از زمین و زمان رو که بچه انتخاب کن دیگه دیر شد رو گرفتین و حالا با افتخار می تونین سرتون رو بالا بگیرین و به همه اعلام کنید بلاخره 4 -5 ساعت مونده به مهمونی مهمترین تکه و آخرین تکه از لباس جیننگول مستان رو پیدا کردین. تو کل مهمونی همش هی به اون دگمه ی درخشان نگاه می کنین و ذوق می کنین. تا اینکه بعد از کلی مراسم شادی شادی رقص و شادی، وقتی خسته میاین می شینین تا نفسی تازه کنین، نگاه تون می یوفته به یه جای خالی بزرگ روی لباستون. مهمترین قسمت جذاب لباستون سرجاش نیست و شما اصلا نفهمیدین کی و کجا اون دگمه دوست داشتنی رو از دست دادین. مطمئنا اون وسط یه جای بین زمین و هوا تکه نخ هایی که حول حولکی در آخرین لحظه اون دگمه رو به شما( شما که نه لباستون) وصل می کرده شل شدن با چهارتا حرکت اضافه پاره شدن و بنگ! شما دیگه دگمه ندارین. محل حادثه هم انقدر شلوغ و پر جمعیته که مطمئنا یه بار دگمه روی کوهان شتر هم پیدا نمی شه چه به رسه به یکی!
می شه گفت بقیه مهمونی زهرتون می شه. همش با افسوس به گوشه کنار محل وقوع جرم نگاه می کنین تا سرنخی چیزی بدست بیارین. دیگه کلا خسته این، تمام زحماتتون از چند روز پیش تا حالا بر باد فنا رفته، اون دگمه دیگه پیدا نمی شه و شما همیشه جای خالیش رو روی لباستون دارین. اون لباس هیچ وقت دیگه لباس نمی شه و حسرت اون دگمه unic به دلتون می مونه، همش فکر می کنین اگه نخش رو محکم تر بسته بودم،اگه دوبار گره اش زده بودم ، اینجوری نمی شد. به خودتون لعن و نفرین می کنین که چرا انقدر شلنگ و تخته انداختین که شل شد و افتاد ... افسوس از دست دادنش همیشه وقتی اون لباس رو می بینین به دلتون می مونه!
و این دقیقا سناریوی ای که می شه با یکم بالا پایین کردنش در مورد هر چیز دیگه ای که بهش علاقه دارین پیاده سازی کرد. اینکه همه دلبستیگهامون در واقع با نخهایی بهمون وصل شدن. اینکه این نخها به هر حال یه روزی شل می شه و وقتی حواسمون نیست پاره می شه. اینکه همیشه جای خالی هر چی از دست دادی سر جاشه.
سال گذشته یکی توی شب تابستونی یه قیچی برداشت و نخی رو جدا کرد. اما جای نخه سرجاش موند دو تا سوراخ کوچیک که نمی شد پرش کرد. اما به نظر من سوراخ ها مهم بود و منم شروع کردم به ورجه ورجه کردن برای پر کردن سوراخها با هر چیزی که ممکن باشه. بعضی وقتها حتی حرکت نکردن و اهمیت ندادن خودش یه جور ورجه ورجه است. و اونوقت کم کم نخ های دیگه هم شل شد، یسریشون حتی افتادن بدون اینکه بفهمم. تا اینکه یکی توی روز زمستونی بهم حالی کرد که آستین های لباسم شل شده و داره کنده می شه. وقتی به این فکر کردم که آستین ها هم خراب بشن، یهو دیدم چقدر این آستین ها رو دوست دارم. یهو دور شدم و کل لباس رو نگاه کردم، توی اون کل دوتا سوراخ معلوم نبود می شد برای یه مدتی نادیده اش گرفت تا یه دگمه دیگه جاش رو پر کنه، لباسه هنوز قشنگ بود بخصوص با آستین هاش .
این اصل فانی بودن همه چیز اونجایی بدرد می خوره که زمان پایان فرا می رسه، وقتی تموم شد باید بزاری بره، اما این اصل از طرف دیگه به این درد می خوره که یادت باشه از اونهایی که هنوز زمانشون نرسیده خوب نگه داری کنید. اینکه هر چند وقت یکبار نخ هاتو چک کنی محکمشون کنی و بهشون برسی . یا به قول این دوست ما یاد بگیری که چه جوری مدیریتشون کنی تا در نرن.
درسته که هر پایانی درده خودش رو داره اما هر شروعی هم هیجان خودش رو داره و اینکه نگه داشتن یه سری شروع ها از هرچیزی مهمتر و قشنگ تره.
پس به قول برگ اول تقویم دیواری امسال :"همین امروز ، همین امروز به سه نفر بگو که چقدر دوستشون داری! "
و من یه دوست جون دارم که از همین تریبون می خوام بگم دوستش دارم یک عالمه قدر!
و بعد یه دوست دیگه دارم که فاز متفاوت می زنه به اونم می خوام بگم احمق دوستت دارم حتی اگه فازهامون نمی خوره ، ما می خوریمونش !
و بعد به همه اونهایی که اینجا رو می خونن هم می خوام بگم دوستتون دارم، چون حس خوبی می دیدین وقتی می دونم هستین، وقتی یه مدت نمی نویسم میاین و هی می پرسین چرا نمی نویسی؟!

سبز باشید.

۷ نظر:

Unknown گفت...

بیا بعد به من می گن خل و چلی صد هزار تومن پول بازی دادی خوب اینم همون جنبه فانیه دنیاست دیگه ! بابا بفهمید ...

لیلا گفت...

اما بهتر است انسان یک لباس کم دکمه انتخاب کند تا برسد شلی و سفتی نخ همه شان را وارسی کند!
من همیشه خیلی مواظب شاه دکمه هایم هستم!

یک عدد گارفیلد برنامه نویس گفت...

اگه یکی از اون شاه دگمه ها گم شد چی؟

علی گفت...

من انگشتدونه دوست دارم خیلی! مادربزرگم یه دونه داره، عاشقشم!

Unknown گفت...

گارفیلد جان اون دکمه ها هم خیلی وقتا گم نمی شن بلکه به صورت خودکار جذب یه لباس رنگارنگ تر می شن !!! خیلی از دکمه های من این اتفاق براشون افتاده ...

ولی همه چی دنیا همون Funny که من گفتم :)))

لیلا گفت...

به گارفیلد: خب بستگی به آدمش داره! بعضیا زودی میرن بازار و یه دکمه ی دیگه جایگزینش می کنن! بعضیام نه، حاضرن جای اون دو تا سوراخ روی لباسشون زار بزنه، اما دکمه ی دیگه ای رو جایگزین نکنن!

به علی: خونه ی ما پر انگشت دونه است، در راه خدا حاضرم یکیشو بدم که چشت دنبال یه دونه انگشتدونه ی مامان بزرگت نباشه!

يک انسان گفت...

خوش به حالت که می تونی از به دست اووردن دگمه ها لذت ببری! بازم حسادت!
فقط کاش می شد بی تفاوتی نسبت به از دست دادن رو با خوشحالی از داشتن کنار هم قرار داد!