۱۳۸۹ شهریور ۱۵, دوشنبه

من و پوک می زنی آروم، خرابم می کنی از سر

دلم می خواد بنویسم
نشستم وسط یه روزکاری شلوغ و دارم می نویسم. تمام این مدت با همه این سوژه های فرهنگی علمی اجتماعی زیادی که داشتم حس نوشتنم نیمده بود، ماکسیمم یه مدتی سوژه رو پرورش می دادم و ولش می کردم. بعد یهو امروز حس نوشتنم زده بالا و هیچ جوری نمی تونم جلوش رو بگیرم. فکر کنم به pm دوست جون ربط داره که غرزده بود که بنویس دیگه.آخه این چند وقته همش می یومدم وبلاگ رو نگاه می کردم ببینم شاید یه نفر کامنتی گذاشه باشه که بابا بنویس دیگه! یعنی خنده داری این منِ من اینه که با اینکه خودش دوست داره که یه کاری رو انجام بده ، اما گیر می ده که یکی دیگه حتما بهش بگه تا انجامش بده. بچه عاشق انگیزه بیرونیه بیشتر تا خودش!
پسر خوشگله می گه تو خیلی تنبلی! منم پشتم رو می کنم و بهش می گم خب که چی، هستم! اما پیش خودم فکرمی کنم : بچه داری تند می ری، کسی تا اینجا نیمده که سالم برگرده سرجاش.
جناب پدر می فرمایند: تو حسش رو نداری. وقتی براق می شم بهش که ببخشیییید! می گه نه خب منظورم بد نبود که اینم یه مدلشه. حس نداشتن یعنی تو راحتترین کارو انتخاب می کنی، بد نیست که! منم براش پشت چشم نازک می کنم و می گم همینه که هست.
جناب روانشناس می فرمایند: کدوم آدم موفقی رو دیدی که شبها زود بخوابه و صبحها دیر از خواب پاشه؟ منم هاج و واج نگاش می کنم که هان! راست می گه خب. اما بعدش جواب خوبی براش پیدا می کنم. بعدش یعنی وقتی که دارم اولین قسمت O.C رو می بینم. آدم اصلی داستان یهو از وسط کل اون زندگی فلاکتی که داره با یه تلفن پرت می شه وسط یه زندگی دوست داشتنی عالی با یه خونه کنار استخر به چه جالبی توی یه خونه چه گنده تر با آدمهای بهتر و مهمترین مشکلش می شه کنار اومدن با دوست دختر شاه پریونش و دوست پسرهای قبلیش که خانم به خاطراین آقا پسر جدید از ناکجا آباد اومده، همه رو ول کرده. و همه اینها چون اون بچه خوبیه، که خب هم ساده است و هم به وفور در ما یافت می شود. پس این میشه اعتقاد داشتن به رویا. می شه نشستن و منتظر این بودن که بلاخره شانست از خواب بیدار بشه و تو هم بیوفتی وسط اون قصه قشنگی که از بچگی بهت قولش رو دادن که اگه کار های بدی نکنی ، اگه حواست به همه باشه غیر خودت ، اگه همه چیزهای خوب رو بدی به بقیه ، به جای همه اونها یکی از آسمون قراره خوشبختت کنه. و مگه خوشبختی غیر از خونه و کار و ماشین و دوست داشتن نیست؟ بعد حالا جنابعالی درست ته 30 سال زندگی اومدی نشستی جلوی من و می گی که همه اینها کشک بود، که من می باید به جاش چه کارها که نمی کردم؟ بعد اونوقت من باید بشینم نگات کنم و قبول کنم به همین الکی الکی زندگی من رو بر باد بدی؟ نه جانم به این راحتیه به نظرت؟ تو جای من!
همکار با سابقه تر نصیحتم می کنه که هی با این همکارای دیگه اینور اونور به گشت و گداز و ولخرجی نرم. می گه تو شکل اونها نیستی، اونها هرکدوم یه بابای پولدار دارن که دست آخر ساپرتشون می کنه، اما تو چی؟ پس انداز این 7 سال کار کردنت کو؟ خونت کو؟ منم سر به زیر تائیدش می کنم که آره خب راست می گی، تقریبا آهی در بساط ندارم و همین چندر غاز ی که در میارم و دارم در ماه خرج می کنم و اگه یه ماه ی تصمیم بگیرن دیگه بهمون حقوق ندن، پولی ندارم که باهاش ماه رو سر کنم، فکر می کنم خب باید به فکر بود تو سر دهه چهارم!
روی صفحه مانیتورم یکی از کارهایی که باید انجام بدم رو اوردم بالا و همچی افتادم روی این دفترچه و دارم تند تند می نویسم که هرکی رد بشه فکر می کنه من چقدر مشغولم. اینجوری می چسبم به میزم و از زیر همه کارهای ریز و درشت در می رم تا ساعت 5 بشه و بزنم بیرون. عصر داریم با بچه ها میریم خوش گذرونی . داریم می ریم دور هم جمع بشیم قلیون دود کنیم و چرت و پرت بگیم و هی بخوریم. شب هم شام می ریم بیرون. من هیچ کار خاصی قرار نیست انجام بدم، قرار نیست چیز جدیدی یاد بگیرم یا سطح سوادم رو ببرم بالا تا توی کارم پیشرفت کنم . فقط دارم خوش می گذرونم ، همین!
فروید کوچولو می گه من دچار سندروم 30 سالگی شدم، بچه اگه ترشی نخوره یه چیزی می شه فکر کنم!

Be Cool
پیام اخلاقی این پست ( فقط مخصوص Ladies) : همش شیر و غذاهای مقوی بخورین، وقتی دوره ماهانه می شین قرصهای آهن و ویتامین و چی مصرف کنین. حرص و جوش هایی که می خورین رو نریزین توی خودتون. هر چند وقت یکبار داد بزنید، جیغ بکشید، گریه کنید. به خودتون برسین، شیر بخورین. ورزش کنید. شیر بخورین. احساسات برای بیان کردنه نه قورت دادن، به جای احساسات قلنبه ای که قورت می دین، یه غذای مقوی بخورین. وقتی بقیه پررو می شن شما هم برید تو شکمشون. اگه دارن حقتون رو می خورن و قدرتون رو ندارن، گور باباشون. اونها به شما بیشتر احتیاج دارن. حقتون رو بگیرین. شیر بخورین، مهمه ها شیر بخورین. اگه هر کدوم از اینها رو انجام ندین، تو سن 54 سالگی ، درصد پوکی استخوانتون انقدر زیاد می شه که براتون خطر مرگ بوجود میاره، می فهمین خطر مرگ! بعد درمانش آمپول 800 هزار تومنی که درد زیادی داره و باید هر ماه به مدت 6 ماه بزنین. اگه نزنین استخونها خود به خود می شکنن، خود به خود. حالا هی بشینین نگران این باشین که بقیه کی و چرا می خوان ناراحت بشن!

نکته برای آینده: اگه بلایی سرش بیاد، من بابای بعضیها رو می یارم جلوی چشمشون، یعنی منتظرم این بگه آخ تا من بدونم و اونهایی که می دونن! مهمترین آدم زندگی منه.
شیر بخورین!

۶ نظر:

جاوید گفت...

نمی دونم چرا با خوندن این پستت ازت ترسیدم !!!

گلناز گفت...

:)) غزل اين نتيجه گيري آخري چي بود!! شير خوردن درست ولي حق تون رو بگيريد و بريد تو شكمشون !!!
اين ها روش جديد زندگيه ؟!

یک عدد گارفیلد برنامه نویس گفت...

این پست یکم درجه احساساتش بالاست! یکم هم تند رفته شده، اما باسیه آدمی که 80% پوکی استخوان داره و دکتر بهش گفته که ممکنه استخونهات خود به خود بشکنه و این خطر مرگ داره، و بعد هیچ دلیل پزشکی باسیه این درصد بالای پوکی استخوان پیدا نکردن، یعنی که قاعدتا با توجه به وضعیت جسمانی این آدم نباید انقدر درصد بالای پوکی استخوان داشته باشه و آخرش تنها چیزی که می مونه اینه که بگن این ماجرا ریشه عصبی داره. و این آدم کسیه که همیشه خدا وقتی آدمهای دیگه ناراحتش کردن ، حرف بیخود زدن، هیچی نگفته و سکوت کرده و ماکزمیم گفته ولشون کن زشته! شاید این بتونه یه روش جدید زندگی باشه. چون این آدمه مهمه، بودنش خیلی زیاد مهمه. و باسیه همینه که من وقتی به این فکر می کنم که ممکنه دچار مشکل بشه، ممکنه مریض بشه یا بدتر از اون، این شکلی پست می زنم!
حالا حتی اگه هیچ کدوم از این تهدید هارم اجرا نکنم و آخرشم منم بشم یکی شکل خودش، اما حداقل تو وبلاگم داد می زنم و خودم رو خالی می کنم.
Sorry اگه ناراحت شدین، یا ترسیدین.

لیلا گفت...

غزززززززززززززززلللللللللللل من عااااااااااااشقتمممممممممممممممم:* شک نکن یعنی!! خیلی پستت خدا بود، خود جیق کشیدن بود:)
من برم شیر بخورم:دی

جاوید گفت...

جریان شیر چیه ؟!؟ من مثلا اونجا که نوشته مخصوص لیدی ها رو نخوندم !

حتی با توجه به توضیحات بازم من از این پستتون می ترسم ... بازم با توجه به متن احتمالا شما می گید خوب به جهنم چیکار کنم ... خوب ترسناکه دیگه من چیکار کنم ... :)

نگین گفت...

من از قست خوش گذرونیش خوشم اومد ولی پایه خیلی ندارم
تو قست دوم ترجیح می دم حرفم بزنم چون اهل شیر نیستم و امیدوارم حالش بهتر باشه