۱۳۸۸ مهر ۱۱, شنبه

Happy birthday to mee :D

وقتی صبح دایی زنگ زد باسیه تولدم و بعد از مبارکی و تعارف های دیگه ، گفت که از روی facebook فهمیده که تولدمه، اول کلی به این تیکه دایی جان خندیدم که همیشه عادت داره سر به سر ما جوونهای گیر کرده تو اینترنت و اینا بندازه. اما بعد که قطع کرد و یکم گذشت تازه دوزاریم از حرفش افتاد که هان چی گفت! از روی facebook فهمیده چون دیگه اون یار همیشگی که همه تولدهای همه آدمهای دورو نزدیک فامیل رو به موقع یادآوری می کرد و کادوهای هیجان انگیز براشون می گرفت مطابق با سلیقه هاشون، نیست که امسال هم باهم بیان تولد خواهر زاده ای اول و مثل همیشه خوشگل ترین و جالب ترین کادو رو بیارن!
پارسال همین موقع زن داییم که از روز اول بهش می گفتم و می گفتیم خاله، رو تخت بیمارستان بود و داشت با یک بیماری عجیب یهویی دست و پنجه نرم می کرد. انقدر دوستش داشتم که تمام اون روزها فقط به این فکر می کردم که چند وقت دیگه خوب می شه و عید دوباره کنار هم جمع می شیم و اونم خوش و خندانه! می دونم به غیر از من، کلی آدمهای دیگه هم که می شناختنش و تعدادشون هم کم نبود، تمام اون دوماه لعنتی به همین موضوع فکر می کردن و فقط همین رو می خواستن. این از تعداد بازدید کنندهای هر روزش توی این مدت دم در بیمارستان معلوم بود که همه می خواستن برن بالا و 5 دقیقه هم که شده از پشت شیشه به اون موجود دوست داشتنی خوابیده روی تخت نگاه کنن!
حکمتش رو نمی دونم، راستش پیگیرشم نیستم که بدونم. اما خدا نظرش برخلاف نظر همه اون آدمهای کوچیک بزرگ دعا گویی بود که توی این مدت به هر چیزی متوسل می شدن، تا مطمئن باشن که عزیزشون پیششون می مونه. یکم بهتر شد تا خداحافظی هاش رو بکنه و بعد شب یه عید خوب، برش داشت برد و حسرتش رو دل جماعتی گذاشت که نصف شدن از اون شب!
زن کاملی بود، نمونه درستی از زنانگی که همه آدمها چه زن و مرد عاشقشن. می دونست چیو کجا و کی بگه! با کی مدارا کنه با کی نه! کجا عشوه بیاد کجا محکم باشه. همیشه پوست صورتش تمییز و براق بود و لباسهای زیبایی می پوشید که کاملا برآزنده اش بود. با اینکه همیشه از آخرین مدهای روز و زیباشناسیها ی زمونه خبر داشت، اگه مناسبش نبود استفاده ای نمی کرد. همیشه عاشق عروسیهای فامیلی بودم، به خصوص اگه اصفهان بود. چون یه قسمت خوبش این بود که می شستی زیر دست خاله و اون به بهترین حالت موی سرت وصورتت رو آرایش می کرد.
مسافرتهای دست جمعی ای که به همت اون و فعالیت های دایی راه می یوفتاد همیشه بهترین قسمت تابستون بود، چه جاهایی که ما نرفتیم و چه کارهایی که تو بچه گی نکردیم، آخرین نفری که دعوامون می کرد خاله بود. تو همه مسافرتها حواسش به خودش و خانواده اش اول از همه بود، اما امکان نداشت بزاره به کسی بد بگذره. همیشه حلال مشکلات همه زوج های جوون بود، به دخترها سفارش می کرد مواظب شوهراتون باشید و به پسرها که هوای زنها رو داشته باشید. عاشق شوهر داریش بودم و همیشه تو عالم بچگی دوست داشتم یه روزی شکل اون بشم. پر از بوی خوب و چیزهای جالب و اینهمه دوست داشتنی.

نمی دونم چرا این چند روز انقدر به یادشم. با اینکه تو این مدت خیلی وقتها شده که یهو به فکرم اومده و دلتنگم کرده، اما این چند روز مونده به تولدم خیلی تو ذهنمه، نمی دونم شاید به خاطر کادوهایه که همیشه ازش می گرفتم، همیشه همونی بود که من توذهنم داشتم. شاید به خاطر خونه پر از خوراکیهای خوشمزه اشه که همیشه یه ظرف کشک و بادمجون یا برانی کنار اون سفره رنگینش بود و همیشه می گفت اینو باسیه تو درست کردم که دوست داری، الحق که طعم برانی رو همیشه به یاد برانی های اون می خورم که هیچ وقت هم اون مزه ای نیست. شاید هم برای آغوش گرم و پر محبتشه که حتی وقتی تو این دوسال اخیر وقت نمی کردم که همه مهمونی ها شرکت کنم، بر خلاف بقیه فامیل که تا می دیدیشون سر گله و شکایتشون باز می شد که نیستی و سراغ ما نمی یایی، هر وقت می رفتی خونشون سفت و محکم بقلت می کرد و می گفت خوشحال شدم که دیدمت، بوسه هاش واقعی بود و بزرگترین حسرت برام اینه که چرا بیشتر زنگ نزدم، بیشتر بغل نکردم، بیشتر ندیدم!
دوستش داشتم و دارم و همیشه برام عین اون لبخند توی عکسها شیرین و حسرت بر انگیزه، دوست داری عین مری پاپینز یه هو بپری توی قاب توی خونه مادر بزرگ که همه فامیل یک شب عیدی دور هم جمعن و عکس می گیرن،دلت می خواد بپری اون تو و سفت و محکم بغلش کنی و بوسش کنی و 100 بار بگی دوستت دارم
روحش شاد.

تولدم مبارک ;)

۴ نظر:

Unknown گفت...

من كه نمي شناختمش ولي اونقدر قشنگ گفتي كه براش يه فاتحه خوندم ، روحش شاد ...

فیروزه گفت...

یه بار دیگه تولدت مبارک:)

Unknown گفت...

manam vaghean hamishe az to tarifeshoon ro shenidam,va daghighan parsal in roozaro yadam miyad,yadame ke barat roozaye sakhti bood.rooheshoon shad.

"Psycho Reformer" گفت...

ishallah ke har ja hastan rooheshoon shad bashe:|