یکدفعه دیدمش، اونجا بود و من در کسری از ثانیه کم اوردم. تاحالا این حالت رو تجربه نکرده بودم اینکه یه هو از زندگی خالی بشی و همه اون غمها بیاد تو صورتت. مثل وقتی سوار این قطار وحشت ها می شی و از بالاترین نقطه رها می شی ، یهو دلت خالی می شه.
عجیبتر این بود که انقدر هنوز زیاد بود و انقدر هنوز تازه!
بعضی وقتها بعضی حماقتها هیچ وقت تمومی نداره. بعضی آدمها هیچ وقت عوض نمی شن حتی اگه سالها بگذره همونقدر تازه ان که 5 سال پیش بودن و اونوقت تو می مونی که 5 سال پیش چقدر حوصله داشتی !
نه تو تنها نیستی ، من و تو اینهمه ایم .
ای عزیز گلریز
عشق
یعنی
همه
چیِِز.....
پ.ن : می دونم حتی خودم هم که بعدا بخونمش چیزی نمی فهمم چه برسه به شما!
۱ نظر:
خووف بود!
ارسال یک نظر