۱۳۸۸ تیر ۱۶, سه‌شنبه

ضمیر من

بیش از هر زمان دیگه ای به اینجا احتیاج دارم تا اون حفره های سیاه رو پر کنم، شاید هم خالی کنم!

روانشناسم (شاید هم مشاورم، برای من خیلی فرقی ندارن همشون دکترن انگار) تو 20 دقیقه اول، اولین جلسه امون، به نکته ای توی من پی برد که تنها دونفر دیگه توزندگیم بهش پی برده بودن، که از قضا همنام هستن و بیشتر از قضا هردو هم نقش خوب هم نقش بدی تو زندگی من بازی کردن. فکر کنم باسیه همین بود که میشه بهش گفت روانشناسم! یعنی می شه باهاش ادامه داد.

دفعه دیگه می خوام روی تخت چهارزانو بشینم و باهاش حرف بزنم، احساس بهتری بهم می ده، خودش گفت راحت باشم!

شکلاتها و قهوه های فرانسوی چیزهای خوبین، اما از من می شنوین پنیرها شو امتحان نکنین!never ever
یک جفت مسافر کوچولو از مهد فرهنگ و هنر برگشتن به خونه، با یه دنیا تجربه و یه دنیا حرف و یه دنیا بزرگ شدن، دوماه زمان کمی باسیه شنیدن و دیدن و فهمیدن همشون!

...
پ.ن: جدیدا این سه نقطه داره معنای متفاوتی رو پیدا می کنه، یعنی همدیگر رو نمی فهمیم، پس لطفا بسه!
پ.ن: از همین تریبون موفقیت فیروزه رو به خاطر تلاشها و پشتکار بسیاری که از خودش نشون داد تا بتونه اینجا کامنت بزاره، تبریک می گیم. کامنت های شما مایه دلگرمی ماست.

۱ نظر:

فیروزه گفت...

خودمان را نمی دانی که چقدر از خودمان حس باهوشی در وکردیم که!!اصلا کلا قرار شد برویم دکترا اینها هم بخوانیم بسکه جو آی کیو گرفتمان:دی
(ولی بعدش زودی پشیمان شدیم ها،از قدیم الایام هم گفته اند انسان را سگ بگیرد اما جو؟؟ نگیرد:دی)
دیکر کلا وقتتان را نگیریم،بروید به مسافر کچولوهایتان برسید.