۱۳۸۷ آذر ۱, جمعه

Me To You

ببین درسته که ما همیشه فکر می کنیم همه آدمها به یه همدم احتیاج دارن و اگه نباشه یه چیزیت کمه! درسته که دیگه من افتادم تویه سنی که هر کسی از راه می رسه از کوچیک و بزرگ زن و مرد پیر و جوون یه علامت سوال گنده درمورد طرف مقابل من رو کلشه! اینکه چرا هیچکی به من نچسبیده یا اینکه چرا من به هیچکی نچسبیدم! درسته که بعضی وقتها دلم یه دونه خرس می خواد که بغلش کنم. اما همه اینها به این معنی نیست که من الان یه چیزی کم دارم به این معنی نیست که باید ناراحت باشم که نیست! خب من دارم زندگی مو می کنم بدون اون هم می شه عصر جمعه رفت بیرون و لذت برد می تونی بری شهر کتاب نیاوران و هی بین مردم وول بخوری اونهمه لوازم تحریر رنگ و وارنگ رو امتحان کنی و اونایی که خوشت می یاد رو بخری ، بعدش بری یه سر طبقه بالا و دنبال اون فروشنده مو وزوزی بداخلاق بگردی و یواشکی نگاش کنی و هی الکی کتاب ورق بزنی ! دست آخرم بزنی بیرون و زیر نم نم بارون سوار ماشینت بشی و توی ترافیک به راننده ماشین بغلیت نگاه کنی ! می تونی شهرو دور بزنی و آخرسر هم به عنوان حسن ختام یه سر به گلمنش بزنی و 4-5 تا خوراکی خوشمزه از توی فریزرش سوا کنی و خوش خوشان بری خونه! همه اینکارها رو می شه راحت راحت انجام داد و حالشو برد. بدون اینکه نگران این باشی که آیا اونی که احتمالا کنار دستته از این کارا خوشش می یاد یا نه!
درسته که همه می گن باید دوتا بود! دینشم می گه نصفی اگه یکی باشه، اما عزیز من همه که همه چیز رو نمی دونن، حتی توی خود دین هم استثنا هست . پس شاید برخلاف همه نظریه هایی که از وقتی تو قونداق بودی تو گوشت خوندن که فقط و فقط هدف زندگی تویی که ریش نداری باید دوتا شدن و بعدش سه چهارتا شدن باشه، تو برای این هدفها ساخته نشدی ! می دونم که خوشت نمی یاد که برخلاف بقیه باشی و همه عمرت سعی کردی که همرنگ جماعت باشی اما خب همیشه دنیا اونجوری که ما می خوایم نیست! تو از اولش هم یک استثناء بودی . پس دست از این تلاشهای مذبوحانه ات بردار و زندگیت رو بکن. ماکسیموم هر وقت حوصله ات سر رفت می ریم باهم برات یه دونه خرس بزرگتر از قائم می خریم!

البته من همچنان از وجود موجودات سیبیل دار خوشحالم ها! اما خب لازم بود اینها اینجا یاد آوری بشه که به خاطر خوشایند بقیه خودمون رو هی تو هچل نندازیم!

عزت زیاد!

پ.ن: این ربطی به هیچ حرفی از هیچ جایی نداره ها!صرفا یه یادآوری بوددر ضمن امشب نه اون فروشنده مووزوزی بداخلاق بود نه اینکه گلمنش چیز جدیدی برای خردیدن داشت باسه همین قسمت شما شد این حرفها!

( بی ربط): اون با خوشحالی دروغ می گه و منم با خوشحالی گوش می کنم .بعضی وقتها حقیقت به هیچ دردی نمی خوره!


۱ نظر:

ناشناس گفت...

توی بی معنی مزخرف، چرا به من نمی گی تو این خراب شده داری می نویسی که من هی هر روز نیام اون چرکنویسهای مسخره ی کپک زده ات را چک کنم و از این به بعد یه ضرب بیام اینجا .... هان؟؟؟